امروز کتاب کشکول شيخ بهائی را ورق می زدم به حکايتی رسيدم فکر کردم بدنيست آنرا در بلاگ خود بنويسم تا هم تنوعی در مطالب حاصل آيد و هم دريچه ای باشد برای اشنائی با يکی از آثار ارزشمند ادبيات فارسی : حکايت شده است که عارفی پارچه ای بافت و در بافت آن دقت بکار داشت. چون آنرا فروخت بعلت عيب هائی که داشت به او بازگرداندند و او گريست. اما مشتری گفت : ای فلان ، مگری ، ک بدان راضيم و او گفت : گريه من از اين نيست ، بلکه از آن می گريم که در بافت آن کوشش بسيار کردم و به سبب عيب های پنهانی ، به من باز گردانده شد.حال از آن می ترسم تا اعمالی که چهل سال در آن کوشيده ام ، نپذيرند.
يادداشت های روزانه دکتر محمد کمالی
ديدگاه های من در زمينه مسائل مختلف جامعه
0 Comments:
Post a Comment
<< Home