یکشنبه، بیست و پنجم فروردین ماه 1381

امروز کتاب کشکول شيخ بهائی را ورق می زدم به حکايتی رسيدم فکر کردم بدنيست آنرا در بلاگ خود بنويسم تا هم تنوعی در مطالب حاصل آيد و هم دريچه ای باشد برای اشنائی با يکی از آثار ارزشمند ادبيات فارسی : حکايت شده است که عارفی پارچه ای بافت و در بافت آن دقت بکار داشت. چون آنرا فروخت بعلت عيب هائی که داشت به او بازگرداندند و او گريست. اما مشتری گفت : ای فلان ، مگری ، ک بدان راضيم و او گفت : گريه من از اين نيست ، بلکه از آن می گريم که در بافت آن کوشش بسيار کردم و به سبب عيب های پنهانی ، به من باز گردانده شد.حال از آن می ترسم تا اعمالی که چهل سال در آن کوشيده ام ، نپذيرند.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home