امشب فرصتی بود تا کتاب " جامعه شناسی نخبه کشی " را بخوانم. به نظرم کتاب خوبی است که در متنی نسبتا" کوتاه حقايق بسياری را در مورد تاريخ 500 ساله اخير ايران آورده است.بويژه درآن مواردی که در مورد مردم صحبت می کند و اينکه واقعا در بسياری از اتفاقات که بر سر کشور رفته است مردم خود نقش اساسی داشته اند. به هر صورت در طول اين دوران تنها از آن سه نخست وزير - قائم مقام ، اميرکبير و مصدق- بعنوان افرادی که برای کشور خود بواقع قصد خدمت و کسب استقلال واقعی داشتند نام برده می شود و شرايط آنان دردوران کوتاه و مشقت بار زمامداری بررسی شده است. نکته مهمی که در اينجا ديدم و يکی از دوستان آنرا به شکل ديگری قبلا مطرح می کرد اين بود که صنعتی شدن لوازمی می خواهد که با زور وفقدان شرايط لازم بدست نمی آيد ونیامده است. آن دوستم گاهی که برخی می گفتند، خب آنچه در غرب - مثلا در مورد ايجاد مراکز توانبخشی - وجود دارد را کپی برداری کنيم. او می گفت : " کپی را بايد برروی کاغذ سفيد گرفت و ما در اينجا کاغذ سفيد نداريم" و عمده کار ما آن بوده است که برروی کاغذی که کوکانه روی آن نقاشی های خط خطی کشيده اند ، کپی گرفته ايم.شايد اي« يکی از نقاط مهم اشتباه ما در توسعه است که هنوز هم با بی خردی آنرا ادامه می دهيم. به هر طريق شرايط اجتماعی در ايجاد تحولات جامعه نقشی اساسی دارند، بدون خواست مردم از روی درک و اطلاع بسياری از امور در بطن خود ناکام هستند....

0 Comments:

Post a Comment

<< Home