بنام خدا
از چهار شنبه تا حالا چيزی ننوشته ام . مسلما" دلايل خاصی برای اينکار دارم .اما می دونيد هميشه برای نوشتن، بايد با همه احساس و وجودت شروع کنی ، ادامه بدهی و بتوانی کار رو به انتها برسانی. اگه اين حس رو نداشته باشی ؛ آنوقت مصنوعی می نويسی ؛ به عنوان يک تکليف مثل مشق شب هائی که تو دبستان - البته اون وقت ها به ما می دادند - خواهی نوشت و من اصلا اون حالت رو دوست ندارم. هميشه وقتی کار اجرائی هم داشتم به اين نکته معتقد بودم و انجام هم می دادم که اگه ديگه نمی تونم مفيد باشم و کار ها را با عشق و علاقه انجام نمی دهم بايد آن کار رو رها می کردم و همين کار رو هم چند بار انجام دادم. دليل ننوشتن من هم چيزی شبيه به اين حرف ها بود . اما حالا که دارم می نويسم يک چيزی عوض شده و حس می کنم که می شه نوشت وبايد بنويسم .حسی می گه که اين کار را نبايد نيمه تمام گذاشت و راحت کنار نشست . پس اميدوارم توفيق داشته باشم که باز هم بنويسم و از خوبی ها و نيروهای مثبت و ارزنده در زندگی بگويم و اينکه زندگی ادامه دارد و اصلا اين نوشدن طبيعت با اين همه زيبائی و طراوت مگر نمی خواد همين ها رو بگه؟ ممکن روند زندگی گاهی برای انسان کند ، پيچيده و ناهموار بشود ولی سالک آن است که آرام و پيوسته رود . دعاکنيم اينگونه باشيم...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home