رحلت پيامبر بزرگوار (ص) و امام حسن (ع) را به همه دوستان و ارادتمندان ايشان تسليت عرض می نمايم.

روزنامه همشهری در صفحه آخر خود بخش کوچکی دارد تحت عنوان " داستانک". هرروز داستانهائی بسيار کوتاه و جالب را در اين ستون نقل می کند که گاه تاثيرگذارند. ديروز داستان زيبائی نقل شده بود که مناسب ديدم بجای اينکه من چيزی بنويسم عينا برای امشب آنرا نقل کنم . متن آن چنين است:
" غني بودن
يك بار پدر بسيار ثروتمندي پسرش را به روستا برد تا با طرز زندگي افراد فقير آنجا آشنا شود. آنان دو شبانه روز را در مزرعه خانواده بسيار فقيري گذراندند. در راه برگشت، پدر از پسر پرسيد:سفر چطور بود؟
- عالي بود.
- زندگي مردم فقير را ديدي؟
- بله، پدر
- چه از آنان ياد گرفتي؟
- ما يك سگ داريم ولي آنان ۴ سگ دارند. استخر ما تا وسط باغ كشيده شده اما رودخانه آنان بي پايان است. چراغ ها سراسر باغ ما را روشن مي كنند، ولي شب هاي آنان را ستاره ها روشن مي كنند. ما قطعه زمين كوچكي براي زندگي داريم، ولي مزارع آنان وسيع است. ما غذايمان را مي خريم، آنان مواد غذايي خود را پرورش مي دهند. ديوارها و گاو صندوق از اموال و دارايي هاي ما محافظت مي كنند ولي دوستانشان از آنان حمايت مي كنند.
پدر با شنيدن اين حرف ها ساكت شد.
پسر افزود: پدر ممنونم كه به من نشان دادي كه ما چقدر فقيريم.
نويسنده: دبوا استيت
مترجم: الهام مؤدب "
جالب نبود....؟

از ابتدای سال جاری در برنامه " فرهنگ سلامتی " که به صورت گفتگو بعد از اخبار پزشکی در شبکه خبر پخش می شود ، روز های جمعه به گفتگو با " پروفسور هنری " استاد اکولوژی انسانی دانشگاه سيدنی استراليا اختصاص يافته است . ايشان را از دوره نوجوانی خود زمانی که در دانشگاه تهران تحصيل می کردند می شناسم. البته سالهای زيادی که ايشان در خارج از کشور بودند ، خبری از وی نداشتم، تا اينکه در سال 73 امکان ملاقات مجدد بعد از سالها برايمان فراهم شد. علم ودانش ايشان علاوه بر موضوع اکولوژی انسانی در تاريخ ايران ، ادبيات فارسی ، موضوعات مذهبی،آداب و رسوم و فولکلور مردم ايران و...تسلط دراند. تصور می کنم بعد از سالها به همت سردبير محترم اخبار پزشکی صبح ، فرصت مطلوب بهره گيری از ايشان برای جامعه فراهم شده است. اميدورام در فضا و موقعيت زمانی گسترده تری اين فرصت فراهم شود. توصيه می کنم در روزهای جمعه تصور می کنم حدود ساعت 10:30 گفتگو با ايشان پخش می شود.....

در يادداشت قبلی از بارش باران خوبی در زمستان سال گذشته و بهار امسال گفتم. به همين دليل طبيعت بسيار زيبائی را در تهران و اطراف آن شاهديم ونيز هوای خوب که اميدوارم بيش از سال گذشته آلوده نشود. می توان از طبيعت آموخت. تحرک و جنبش اصل مهم حيات و هستی است . در طبيعت اگر رودخانه از حرکت بايستد ؛ راکد و تباه می شودوخشک وفاسد می شود. اين مثال در مورد انسانهائی هم که دست از تحرک و تلاش بکشند صدق می کند ، خواه تلاش و تحرک جسمی و خواه روحی ، تفاوتی نمی کند.در ورزش های تن به تن بازيکنی که آرام در نقطه ای بايستد بيشتر مورد هجوم قرار می گيرد نا آنکه خود را به حرکت و فعاليت مشغول کند.ب همين خاطر توصيه شده است که هيچگاه دست از تحرک و جنب و جوش نکشيد ، کشتی هائی که به دريا می روند بيش آنهائی که در اسکله متوقف می شوند ؛ دوام می آورند.افرادی که بازنشسته می شوند ، چنانچه دست ازفعاليت و تحرک بردارند بيشتر درمعرض آسيب ها و مرگ زودرس قرارمی گيرند تا آنها که به ورزش و تحرک ادامه می دهند. بنابراين زمانی که بتوانيم با طبيعت ذاتی خود و طبيعتی که محيط و اطراف ما را احاطه کرده است کنار آئيم و قواعد و قوانين آنرا در زندگی خويش اعمال کنيم ، از زندگی شادتر و سهل تری برخوردار خواهيم بود....

اين روزها تهران درباران بسيار خوبی باريده است. امروز درخبرها شنيدم که مجموع بارش های امسال در تهران در سی سال گذشته سابقه نداشته است. خداوند راسپاسگزاريم که موهبت باران را برما ارزانی داشته است و هرچه شکرگوئيم کم است هرچند او گفته است که شکر نعمت بگوئيد تا برآن بيافزايم. در اين ايام اربعين حسينی که بسياری از دلهای روانه کربلا هستند از خداوند متعال بخواهيم که نعمت های خود را از ما دريغ نورزد و ما را لحظه ای به خود وامگذارد تا بتوانيم شکر نعمت هايش را بجا آوريم....

روزنامه جام جم صفحه ای دارد بنام " نسل سوم " که البته در جای خود صفحه خوبی است. بخشی در اين صفحه هست که مطالبی را که عمدتا جنبه طنزگونه دارند به زبان انگليسی نقل می کند ، هرچند جنبه آموزشی نيز دارد. يکی از اين موارد داستان گونه کوتاهی بود که چندروز پيش آنرا خواندم و می گفت : مردی از بانکی سرقت می کند وبه زحمت از دست تعقيب و گريز پليس فرار می کند تا خود را به محوطه ای خارج از شهر می رساند. در آنجا به روی تپه ای رفته ودر زير يکی از بزرگترين درختان اقدام به دفن پول های سرقتی می کند. البته بعد از مراقبتهای زيادی که به عمل می آورد. برای اطمينان از اينکه محل را گم نکند بارها از آنجا ودرخت مورد نظر و مراحل کار خود عکس می گيرد. به منزل برگشته عکسها را چاپ وبه ديوار اتاقش می آويزد. روزها به اين عکسها نگاه میکرده تا اينکه روزی برسد و سروقت پولها برود. اما در يکی از اين روزها ناگهان بروی يکی از عکسها موردی توجهش را جلب می کند ، دقت که می کند می بيند بروی يکی از تپه ها چهره مردی که مراقب او بوده است وجود دارد . ساير عکسها را نگاه می کند اين موضوع در آنها هم وجود دارد و خب مابقی ماجرا هم که مشخص است. اما قصدم از بيان اين قصه آن است که اگر نيک نظر کنيم ما نيز در اين دنيا وضعيتی مشابه او داريم اما در غفلتيم . لحظه لحظه اين زندگی صحنه ای است برای انجام کارهای خوب وچه سنگين خواهد بود اگر در اين مسير دچار اشنباهات جبران ناپذيری شويم وبويژه از همه سنگين تر آنکه در غفلت باشيم . چقدر خوب است اگر هرلحظه اين احساس در ما باشد که بايد مراقب خود باشيم چه اين نگاه هميشه با ما خواهد بود ، اگر چه ما اورا نبينيم ولی حتما" روزی خواهد آمد که او چهره برما بنمايد....

امشب قصد نداشتم مطلبی بنويسم اما يکی از دوستان عزيزم سايتی را معرفی کرد که هم جالب است و هم هشدار دهنده . يک کار شبيه سازی انجام گرفته است و مثلا آمار تولد و مرگ را بر اساس لحظه ارائه می کند . البته موارد ديگری راهم در آنجا می توانيد ببينيد مثل بهداشت ، انرژی ،آموزش ، محيط زيست و... دوستم می گفت ممکن است خيلی دقيق و درست هم نباشد ، خب می توان پذيرفت اما بهتر است سری بزنيد و شما هم نظر بدهيد....

در مورد بی انگيزه بودن دانشجويا ن پيش از اين صحبت کرده ام.البته اين پديده را در بسياری از افراد جامعه می توان سراغ گرفت، به نظرم تفاوتی هم در سن ، تحصيلات ، شغل و موقعيت اجتماعی هم ندارد.مقاله کوتاهی در همشهری روز سه شنبه ديدم تحت عنوان " آبلومويسم ايراني " که در آن به نوعی به همين موضوع پرداخته بود. " آبلوموف، شخصيتي است تاريخي و اجتماعي اثر گينجاروف روسي كه در قرن نوزدهم وارد ادبيات دنيا شد. آبلومويسم، اصطلاحي جدانشدني از آبلوموف بود. آبلوموف، مردي است جوان، نيرومند با نيروهاي بسيار زياد فكري و جسمي و روحي و از همه مهم تر، قلبي سرشار از پاكي ها و زيبايي ها كه نيرنگ و خدعه را نمي توان در آن جست؛ اما هيچ گاه برنامه ها و طرح هاي ذهني آبلوموف به عمل نمي رسد، او نقشه هايش را از رختخواب اتاق خويش طراحي مي كند، ولي حركت نمي كند. او مسئوليت ناپذيري مسئوليت ناشناس است. او آزادي را دوست دارد، اما نه آزادي عادلانه، بلكه آزادي توهمانه را. وقتي از او مي پرسند: اي ايلياي عزيز، تو خوبي، پاكي. چرا نمي تواني مثل ديگران خوبي كني و به آرزوهايت برسي؟ مي گويد: من دچار آبلومويسم هستم. " توصيه می کنم مطلب را بخوانيد ، شايد شما هم با نويسنده مطلب هم عقيده شويد که نوعی " آبلومويسم ايراني " وجود دارد....

ديروز در روزنامه جام جم خبری داشت به نقل از معاون اجتماعي سازمان بهزيستي کشور مبنی بر اينکه " کودکان از زندان می روند " . خب در اولين نگاه می پرسيد مگر کودکان زندانی داريم. بلی متاسفانه تعدای از زندانيان خانم در زندانهای کشور حضور دارند که در کنار خود فرزندانشان را نيز به همرا ه دارند. برخی از آنان حتی در زندان بدنيا می آيند و مدتها در آنجا هستند. خاطرم هست که در دوره ای که در بهزيستی بوديم يکی از اقداماتی که جناب آقای دکتر طالبی معاون اموراجتماعی وقت سازمان خبر می دادند همين موضوع بود. ايشان در آن موقع سخن از ايجاد مهد کودک ويژه و نيز تحويل گرفتن بچه ها و نگهداری در مراکز می دادند واينکه مثلا تا چند ماه آينده اين موضوع حل است و احساس من هم اينگونه است که خبر قطعی هم داده بودند. اما اينکه مجددا معوان جديد اجتماعی سازمان همان موضوع رابعد از حدود دوسال مطرح می کنند ، به نظر می رسد بخشی از کار عيب دارد.حال بايد ديد چرا؟....

در يکی از کتابهائی که با عنوان " معلولين نامدار جهان " نوشته شده است به سرگذشت " خورخه لوئيس بورخس " شاعر آرژانتينی برخوردم. وی که در فاصله سالهای 1899 تا 1986 زندگی کرده است از جمله شعرا و داستانسرايان نابينا بوده است . بورخس در 1955 به رياست کتابخانه ملی آراژانتين و پس از سقوط پرون منصوب می شود واين در حالی است که کاملا نابينا شده است.شعر" هدايا " را در همين زمان می سرايد و در آنجا می گويد : که خدا با لحنی شکوهمند کتاب و ظلمت را به من اعطا کرد" ، چرا که او در زمان نابينائی هشتصد هزار جلد از کتاب های کتابخانه ملی را در اختيار داشت. سه سال بعد از مرگش بخاطر اشعار زيبايش برنده جايزه نوبل ادبيات می شود. فکر می کردم تنها در ايران نيست که معمولا پس از مرگ افراد به سراغشان می رويم و تجليل و مراسم و... در سطح جايزه نوبل هم همين خبرهاست....

امروز خبرهای تکان دهنده ای از عراق در روزنامه ها به چاپ رسيده بود . به نظر می رسد با فروپاشی رژيم بعثی صدام هرروزجزئيات فاجعه آميزی ازجنايات آن رژيم فاش می شود. امروز در روزنامه جام جم خواندم که مردم در هجوم به يکی از زندانهای مخفی صدام يک چرخ گوشت انسان پيدا کرده اندکه در کنار آن تکه های بدن انسان هم وجود داشته است.مردم زندانيانی را آزاد کرده اند که بيش از سی سال رنگ آفتاب را به خود نديده اندو از همه جا و همه چيز بی خبر هستند، بطوريکه يکی از آنان سراغ حسن البکر رئيس سابق عراق را گرفته است. چزئيات آنرا می توانيد در اينجا بخوانيد. مسلما اخبار وحشتناک تری را هم بايد در آينده انتظار داشت...


يک دو هفته نامه اينترنتی وجود داردر به نام " دو هفته نامه اینترنتی هفت سنگ " . البته امشب آنرا ديدم و آنهم بواسطه مصاحبه ای که درشماره دهم آن با سرکار خانم جليلی - مدرس ارزنده فرش در موزه فرش ايران - انجام گرفته است. خانم جليلی از مدتها قبل کار بزرگی را در مورد آموش قاليبافی به نابينايان آغاز کردند که اين مصاحبه هم در همين مورد است . توصيه می کنم ملاحظه کنيد...

يکی از سرويس های جديد - البته در ايران جديد است - که بروی تلفن های همراه ارائه شده است خدمات پيغام کوتاه است که به SMS معروف است. سرويس خيلی خوبی است که توصيه می کنم دوستان مشترک شوند هم در کاهش هزينه موثر است و هم اینکه اگر تلفن مقابل خاموش باشد يا در دسترس نباشد به محض اينکه در سرويس قرار بگيرد متن پيام را دريافت خواهد کرد واز موضوع مطلع می شود. باتوجه به اينک اغلب تلفن های همراه در ايران در دسترس نيستند ازاين طريق حتما" مشکل حل خواهد شد....

خب اين هم از آخر کار اين جنگ!!! از هفته پيش به بعضی از دوستان عرض می کردم بوی سازش و تبانی احساس می کنم ودلايلی را که امشب شبکه ها می گفتند اشاره می کردم. حال بايد ديد در نهايت سناريو به کدام سمت پيش می رود...

استفاده از فرهنگ لغات (ديکشنری ) کاربرد زيادی پيدا کرده است. اما اگر خواستيد به تعريف يک لغت يا مفهوم دست پيدا کنيد می توانيد به اينجا سری بزنيد....

سال 1382 آغاز شده است و به سرعت هم در حال گذر است.در نظر دارم اگر فرصت کنم چند کلمه ای در مورد مسائل معلولان و توانبخشی و اهم نيازهای آنان در سال 82 بنويسم که انشاالله مورد توجه دست اندر کاران قرارگيرد. اما آنچه که در اين مجال می خواهم تذکر دهم آن است که به نظر می رسد در حال حاضر مسائل معلولان ديگر مانند گذشته مورد توجه نيست.هرچند در اين روزها جو سنگين جنگ و برخی مسائل مربوط به حوادث جاده ای و امروز هم که بعد از سالها " هفته سلامت " آغاز شده است ، باعث گرديده تا حتی مسائل اجتماعی هم خيلی در بورس نباشند. اما لازم است تا دست اندرکاران امور توانبخشی و معلولان با يک خيزش خبری و رسانه ای بار ديگر مسائل اين عزيران را مطرح کنند زيرا تصور می کنم با عقب نشينی ، گروه های ديگر بيشتر پيشروی خواهند کرد و باز پس گيری و حضور در صحنه ها را بسيار مشکل خواهند کرد. اميدوارم دوستان در اين حوزه بتوانند از علاقه ای که برای کمک به عزيزان معلول در بين مديران و مسئولان وجود دارد به نحوشايسته ای بهره برداری کنند وبار ديگر توجه جامعه را به رفع نيازمندیهای معلولان جلب نمايند باشد تا صحنه های اجتماع از حضور اين دوستان بهره کافی ببرد...

در مورد جنگ آمريکا و انگليس بر عليه عراق که امروز17 روزاز آن گذشت . گمانه زنی های متفاوتی ارائه می شود. تصور نمی کنم رويدادی در جهان تا بدين حد افکار عمومی را تحت تاثير قرار داده باشد. اما جالبتراز همه رفتار سلطه جويان است که همه را به هيچ می پندارند و آنچه می خواهند انجام می دهند. حتی اعتنائی هم به آنچه اعتراض افکار عمومی جهان خوانده می شود ندارند. فکر می کردم آنچه در مورد استعمار انگليس ، پرتغال ، فرانسه و... در تاريخ می خوانديم و تصور می کرديم در قرن بيستم و يا اکنون در قرن بيست و يکم ديگر شاهد اين چنين صحنه هائی نخواهيم بود ، به سادگی و در نزد چشم های چهانيان در حال اتفاق است و همه به دلايلی که حتما برايشان اهميت دارد ، تنها نظاره گر هستند. اميدوارم هردو ديکتاتوروهر ظالم ديگری در جهان نابود شوند تا جهان از شر وجودشان خلاص گردد وشاهد ازبين رفتن مردم بيگناه نباشيم....

از اواخر سال 1376 که مجددا در بهزيستی مشغول به کار شدم تا سال گذشته همه ساله آغاز سال را در حضور همکاران عزيزم در حوزه توانبخشی سازمان آغاز می کرديم. بويژه ديدن دوستان خوبم که دارای معلوليتی نيز بودند ، روحيه بيشتری را برای ادامه فعاليت ها و شروع کارهای جديد و باقی مانده به ما می داد. امسال بعد از پنج بهار که اينگونه گذشته بود ، در خدمت آن عزيزان نيستم واز سعادت ديدارشان محروم. به ذهنم رسيد با نوشتن اين کلمات ضمن اينکه فرارسيدن سال نو را به حضورشان تبريک بگويم ، خاطر نشان کنم که ياد آنان را هميشه در خاطر دارم و اميدوارم آنان نيز دعای خير بنمايند. البته گوئی من هميشه به توانبخشی وابسته ام چه اگر درخدمت آن دوستا ن نيستم در جمع صميمی دوستان قديمی خود در دانشکده علوم توانبخشی هستم که از تابستان 57 با بسياری از آنان همراه بوده ام . هرچند روزگاری رادر خارج از دانشکده به امور اجرائی مشغول بوده ام ولی هميشه خانه کاری وشغلی اصلی من همين دانشکده است که بسيار هم آنجا را دوست دارم...

تا بحال فکر کرده ايد که هنگامی هم که کار خوبی انجام می دهيد بايد مچ خود را بگيريد !! البته زياد تعجب نکنيد ، اين يکی از اصولی است که دکتر اسپنسر جانسون در کتاب " معلم يک دقيقه ای " خود برای آنکه بتوانيم بهتر به خود و ديگران بياموزيم ارائه کرده است. اين روزها فرصتی دست داد تا اين کتاب کوچک ولی مهم وخوب را بخوانم. همچون ساير کتب " يک دقيقه ای " خود که با عنوان " مدير، مادر ، پدر و.. . يک دقيقه ای " به رشته تحرير درآورده است ، در اين کتاب هم به اصولی مهم اشاره می کند که با بکاربستن آنها می توان بهتر آموخت و محيط خود را اداره کرد. در اين کتاب سه اصل کلی ارائه کرده است : اول " تعيين اهداف يک دقيقه ای " بدين شکل که يا آنها را در يک دقيقه می توان نوشت ويا اينکه آنها را در يک دقيقه می توان به سرعت مرور کرد. معتقد است برای هر کاری لازم است تا اهداف خود را دقيقا" وبا فعل اول شخص ودر زمان حال بنويسيد. اين به شما کمک خواهد کرد بدانيد به کجا می خواهيد برويد. نکته دوم همان است که ابتدا اشاره کردم " تحسين يک دقيقه ای " . یعنی هرجا در مسير هدف حرکت کرديد بايد به مدت يک دقيقه خود را تحسين کنيد بنابراين بجای آنکه نقاط منفی را نگاه کنيد بايد نکات مثبت را ملاحظه کنيد و بدون تعارف خود را تحسين کنيد. جالب نيست ؟ البته هميشه ما يا منتظر هستيم ديگری اينکار را برايمان انجام دهد و يا اينکه خجالت می کشيم خود را تحسين کنيم. اين باعث می شود که به هدف خود نگاه کنيم و آنرا کنترل کنيم که آيا در مسير هستيم يا نه ؟ اگر بوديم " تحسين " و در غير اينصورت به اصل سوم می رسيم و آن " جبران يک دقيقه ای " است. حال اگر رفتار ما با آنچه بايد به آن برسيم متفاوت است خود " يک دقيقه ای " فکر کنيم و راه حلی جديدی برای رسيدن به هدف پيدا کنيم و بدنبال انجام آن باشيم. ملاحظه می کنيد بسيار ساده است . تنها کمی همت می خواهد و اينکه دقت کنيم بدون هيچگونه سستی و تنبلی اول اهداف خود را بنويسيو وبعد فکر کردن در مورد رفتارهائی که آنجام می دهيم ، هم تحسين کنيم و هم جبران . مطمئن هستم آنکه جويای موفقيت باشد با اين اصول راه را خواهد يافت . امتحان کنيد حتما بی ضرر است....

بنام خدا
از چهار شنبه تا حالا چيزی ننوشته ام . مسلما" دلايل خاصی برای اينکار دارم .اما می دونيد هميشه برای نوشتن، بايد با همه احساس و وجودت شروع کنی ، ادامه بدهی و بتوانی کار رو به انتها برسانی. اگه اين حس رو نداشته باشی ؛ آنوقت مصنوعی می نويسی ؛ به عنوان يک تکليف مثل مشق شب هائی که تو دبستان - البته اون وقت ها به ما می دادند - خواهی نوشت و من اصلا اون حالت رو دوست ندارم. هميشه وقتی کار اجرائی هم داشتم به اين نکته معتقد بودم و انجام هم می دادم که اگه ديگه نمی تونم مفيد باشم و کار ها را با عشق و علاقه انجام نمی دهم بايد آن کار رو رها می کردم و همين کار رو هم چند بار انجام دادم. دليل ننوشتن من هم چيزی شبيه به اين حرف ها بود . اما حالا که دارم می نويسم يک چيزی عوض شده و حس می کنم که می شه نوشت وبايد بنويسم .حسی می گه که اين کار را نبايد نيمه تمام گذاشت و راحت کنار نشست . پس اميدوارم توفيق داشته باشم که باز هم بنويسم و از خوبی ها و نيروهای مثبت و ارزنده در زندگی بگويم و اينکه زندگی ادامه دارد و اصلا اين نوشدن طبيعت با اين همه زيبائی و طراوت مگر نمی خواد همين ها رو بگه؟ ممکن روند زندگی گاهی برای انسان کند ، پيچيده و ناهموار بشود ولی سالک آن است که آرام و پيوسته رود . دعاکنيم اينگونه باشيم...