من با آخرين پيانوي پيلاتس چه كنم ؟

"من با آخرين پيانوي پيلاتس چه كنم ؟ " . اين عنوانی است که سرکار خانم بنفشه حجازی برای وبلاگ خود انتخاب کرده اند. پيش از اين در مورد معرفی ايشان همين جا نوشته بودم. سرکار خانم حجازی علاوه بر اين که نويسنده هستند وشعر هم می سرايند ازهمکاران خوب دانشکده علوم توانبخشی هستند که آشنائی من با ايشان به سالهای ورودم به دانشکده بعنوان دانشجو بازمی گردد. ايشان تاکنون کتابهای زيادی را منتشر کرده اند چه در نقش يک محقق که کتاب خوب ادبيات کودکان و نوجوانان از جمله آنهاست و نيز کتابی در مورد حکيم عمر خيام و آخرين آن هم کتاب در مورد رابعه يکی از زنان مشهور صدر اسلام می باشد. همينطورجند رمان و نيز کتاب شعر را هم چاپ کرده اند.اخيرا هم وبلاگ می نويسند که برای خواندن آن می توانيد به آدرس " من با آخرين پيانوي پيلاتس چه كنم ؟ " مراجعه کنيد. مطلب طنزی هم نوشته اند که به نظرم رسيد آنرا در صفحه " مطالب و مقالات شما " با عنوان " راحله سلطان در بيمارستان " قرار دهم. مطلب کوتاه و قشنگی است که به ... خب خودتان بخوانيد....

درد دل جانبازان

از ديروز عکس صفحه اول سايت خودم را به تصويری که در روزنامه همشهری در گزارش مربوط به آسايشگاه جانبازان اعصاب و روان چاپ شده بود اختصاص دادم. هميشه فکر می کردم اين گروه ازجانبازان با مشکلات متعدی روبرو هستند ولی امروز در صفحه نامه های خوانندگان روزنامه ايران - متاسفانه هرچه در روزنامه گشتم نتوانستم لينک مطلب را پيدا کنم -نامه های متعددی از جانبازان مطرح شده بود که از مشکلات عديده خود سخن گفته بودند. موضوع توانبخشی برای جانبازان از جمله کارهای مهمی است که متاسفانه در ساليان گذشته به درستی بدان پرداخته نشده است و من تصور می کنم ريشه بسياری ازمعضلات حال حاضرايشان به همين مطلب برمی گردد. البته چندين بار اين حرف را به برخی از دوستان در بنياد گفته ام. تاکيد بسيار زيادی که هميشه و در طول سالها به جنبه های صرفا پزشکی بعمل آمده است باعث گرديد تا تفکر توانبخشی برای جانبازان به فراموشی سپرده شود و امروز شايد مسائلی را که با اندک کاری می توانستند سامان دهند به مسائل عمده تبديل نمی شد. به هرصورت بايد پذيرفت که جانبازان به لحاظ معلوليـت و ناتوانی با با معلولان عادی تفاوتی ندارند هرچند از نظر جايگاه در جامعه و نزد ايرانيان از شان و مرتبه ای خاص برخوردارهستند . بنابراين موضوع توانبخشی آنان هم از اين بعد دارای اهميت فراوانی است که بايد مورد عنايت بيشتر قرارگيرد . اميدوارم مسائل مردم و بويژه جانبازان عزيز به سرعت حل وسامان يابد...

قدم زدن در کوچه بن بست....

روزنامه ايران در شماره امروز خود گفتگو مانندی دارد با رئيس سازمان بهزيستی کشور تحت عنوان " بهزيستی و حمايت از آسيب ديدگان اجتماعی ، قدم زدن در کوچه بن بست.... " .خب در ابتدای کار شما احساس می کنيد اين موضوع قدم زدن درکوچه بن بست بايد از گفته های مصاحبه شونده انتخاب شده باشد؛ در حاليکه با مطالعه آن پی می بريد که اين احساسی است که خبرنگار داشته است. در مصاحبه همه تقصيرها به گردن سازمان مديريت انداخته شده است ، البته من شخصا" نسبت به خيلی از روشهای کاری در آن سازمان انتقاد دارم وآنها رابه صلاح سيستم مديريت کشور نمی دانم از جمله همين مبحث موافقتنامه ها که باعث کندی درجريا ن امور می شود اما به نظر می رسد که در اين مصاحبه نيز مانند بسياری ديگر از مسئولين ؛ خود را نديدن وديگران را خيلی موشکافی شده ، ديدن رخ داده است. آنچه خبرنگار محترم احساس کرده است ، خيلی ها که از نزديک يا دور به مسائل بهزيستی توجه دارند مدتهاست احساس می کنند ولی اينکه تا کی بايد صبورانه در اين کوچه قدم زد، با تصميم گيرندگان امور است.....

قانون برنامه سوم وحق معلولان !!


با توجه به اينکه به نظر می رسد همه نهادهای دست اندرکار اجرای ماده 193 قانون برنامه سوم توسعه در مورد لزوم مناسب سازی محيط شهری برای معلولان آنرا به فراموشی سپرده اند، لازم ديدم تا در يادداشتی آنرا ياددآوری کنم. اين مطلب در صفحه " با معلولين " روزنامه اطلاعات امروزبه چاپ رسيده است . در همين صفحه مطلبی هم در مورد نام گذاری سال 2003 به معلولان اروپائی آمده است که قبلا در باره آن صحبت کرده بودم . مطلب کوتاهی هم تحت عنوان " اين همه شور وشوق " به بررسی مشکلات برگزاری "جشنواره فرهنگی ورزشی معلولين وجانبازان " اختصاص يافت است که به موضوع مشکلات رفاهی عزيزا ن به هنگام برگزاری مسابقات اشاره دارد که اميد است در برنامه های آتی به حداقل برسد...

حقي که ضايع شد

سرکار خانم نگين حسينی برای آنها که صفحه " با معلولين " روزنامه اطلاعات را دنبال می کنند و يا با نوشته ها و مطالبی که من در اينجا يا در وبلاگ " توانبخشی ايران " می نويسم سروکار دراند ؛ چهره ای آشنا هستند. زحمات ايشان در ادامه فعاليت و ماندگاری آن صفحه برای دوستان و همکارانشان و نيز اينجانب بخوبی آشکار است. نکته مهمی که در مورد ايشان تاکنون اشاره نکرده بودم فعاليت های ورزشی نامبرده است . هم بعنوان ورزشکارکه از جمله قهرمانان واليبال خانمها هستند و هم بعنوان يک ورزشی نويس موفق؛ مورد وثوق محافل ورزشی می باشند. گزارشهای بسيار جالب ايشان در مجله دنيای ورزش و برخی روزنامه های ورزش فراوان است. نکته جالبی را امشب در خبرگزاری مهر ديدم که به پاس قدردانی و حقی که ايشان برگردن مجموع کارهای معلولين و توانبخشی دارند ؛ دريغم آمد دراينجا من هم ذکر توانمندی های وی را نکنم. در جشنواره مطبوعات امسال شنيدم که کارهای ارسالی خانم حسينی رتبه اول را کسب کرده ؛ منتها در هيات اصلی همه آنها راکنارگذاره و فرد دلخواه را انتخاب کرده اند . اين اتفاق گويا سال گذشته هم به همين صورت رخ داده است.آنچه امشب در متن خبر ديدم مصاحبه اعضای کميته تخصصی جشنواره بوده است که خوشبختانه به صراحت مطلب را گفته اند که خود جای تقدير دارد. البته با شناختی که از ايشان دارم مطمئن هستم اينگونه حرکت ها را به چيزی نخواهند انگاشت و مجدانه در مسيردرست خويش گام برخواهند داشت . همگان می دانند که خورشيد برای زمان طولانی پشت ابرها نخواهد ماند....

الهی ....

يک نسخه خوشنويسي بسيار زيبا در جلسه اي دريافت کردم - البته آن دوست عزيزگفت که خود انتخاب کنم و اينگونه انجام شد - جمله اي زيباتر از خواجه عبدالله انصاري در ان نوشته شده است بدين مضمون : الهي همه تو ؛ ‌ما هيچ ؛ سخن همين است برمامپيچ . الهي اگر عبدااله را خواهي نواخت ؛ بهشتي ديگر بايد آسايش اورا ؛
واقعا که زيبا ست....

استجابت دعا

سرکار خانم اسمعيل نژاد از دانشجويان دانشکده علوم توانبخشی با ارسال ایميل نوشته بودند که می خواستند مطلبی را در قسمت نظرات يادداشت " رد پای خداوند " بنويسند که متاسفانه مقدور نشده بود و آنرا برايم در نامه نوشتند. خيلی جالب بود . با اجازه ايشان آنرا در اينجا می آورم ؛ مطمئن هستم مورد عنايت دوستان قرار می گيرد.
" کرک داگلاس" در خاطرات خود اينطور ميگه: "چند سال پيش برای با زی در يک فيلم بسيار مشتاق بودم ؛ طوريکه تا به حال چنين اشتياقی برای بازی در فيلمی نداشتم . چون هم از فيلم نامه و هم ازشخصيت های آن بسيار خوشم آماده بود ، علاوه بر اين به موفقيت فيلم ايمان داشتم. خيلی دعا کردم و برای اينکه به عنوانِ بازيگرِ فيلم انتخاب بشم ، ولی نشد که نشد. بد ازاکران فيلم يک نسخه از اون رو گرفتم و نگاه کردم . باور کردنی نبود ، يک فيلم خسته کند و نه موفق !نظرِ تمام منتقدين همين بود و فيلم فقط برای مدت کوتاهی اکران شد. و حالا من يک چيز رو ياد گرفتم: اگر يک وقت دعای من مستجاب نشد ، باز هم شکر گذار باشيم. گاهی خداوند با شنيدن دعای ما می خواهد به او يگويد چطور به اين مرد بگويم که اين فيلم شکست خواهد خورد؟ چطور به او بگويم بهترين کاری که ميتوانم برايش انجام دهم آن است که دعايش را مستجاب نکنم؟ خداوند هميشه به دعاهای ما پاسخ ميدهد ، اما گاهی پاسخ اين است : نه! "

روز مادر

ميلاد حضرت فاطمه زهرا ؛ سلام الله عليها را تبريک و تهنيت می گويم؛ هم خدمت خانم ها و هم خدمت مادران عزيز و بويژه به حضور مادران محترمی که بزرگوارانه کودکان معلول خود را در آغوش پر از مهر و محبت خويش به بار می رسانند. براستی همگی می دانيم که بزرگ کردن يک کودک عدای چه ميزان از سختی و دشواری را برای مادران به همراه دارد و اينک کمی بيانديشيم که داشتن يک کودک دارای معلوليت سختی های چند برابری را به آنان تحميل می کند . من در سال 80 مجموعه صحبت هائی را در برنامه " بخانه بر می گرديم " در اين زمينه داشتم که مورد توجه هم قرار گرفته بود. برخی از آن مطالب را هم در روزنامه ايران می نوشتم که فايل های آنرا در سايت اصلی قسمت مقالات خودم قرار داده ام. سالها کار در حوزه توانبخشی باعث شد تا با مادارنی آشنا شوم که با تمام وجود شان برای تربيت جسمی و ذهنی فرزندان معلول خود از همه عمر و جان خود مایه گذاشته اند و البته تعدادشان هم کم نيست. زمانی که برخی از اين دوستان دارای ناتونی به مراحل دانشگاهی می رسيدند و مثلا در کنکور قبول میشدند و يا وقتی ديپلم متوسطه را اخذ می کردند و يا بازيگر توانمندی می شوند يا قهرمان بلامنازعی د رورزش معلولان می شوندو...آنگاه ديدن چهره مادران آنان بواقع لحظاتی استثنائی را بوجود می آورد. با کمال تاسف هم بايد بگويم که در اين ميان سهم پدر و شايد ساير اعضای خانواده بشدت محدود است و اگر محدودکننده نباشند اغلب تسهيل کننده هم نيست و اين دردی است مضاعف بر پيکر اين مادران . هرچند اين روزها بيشتر شاهد همراهی پدارن با مادران در تربيت فرزند معلول هستيم ولی آرزو می کنم اين عدم همکاری يا نگرش منفی به صفر برسد.
تا صحبت از مادر است ؛ اجازه می خواهم تا يادی هم از مادرياران زحمتکشی کنم که در مراکز نگهداری معلولان ذهنی شديد مشغول فعايطت هستند. آنها که از نزديک کار آنان را ديده اند ملاحظه کرده اند که چگونه همچون مادر برای اين کودکان تلاش می کنند و با وجود سختی شديدی که کارشان دارد سعی می کنند آنان را دائما مورد مراقبت قرار دهند. اميدوارم روزمادر برای همه مادران ؛ مادرياران و خانم های محترم مبارک و ميمون باشد و در راه تحقق آارمانهای خود موفق باشند....

فرار مغزها

امروز يکی از خبرنگاران تلفنی سوالی را در مورد ماندن برگزيدگان المپيادها در خارج از کشور می پرسيد. احساس کردم بد نيست در اينجا هم چند کلامی بنويسم. همه می دانيم که اين افراد بواقع نخبگان علمی کشور هستند که عليرغم پذيرش در دانشگاههای داخلی احتمالا تا مرحله ليسانس را طی و سپس به دانشگاههای خارج از کشور می روند. از نظر من امری طبيعی است. با نگاهی به آنچه بلحاظ آموزش و پژوهشی در دانشگاههای داخل می گذرد ، اين پديده خيلی دور از ذهن نبايد باشد. او احساس می کند که با اين استعداد و پتانسيل بالقوه اصولا در زمينه های تخصصی امکان رشد از او گرفته خواهد شد و به همين دليل راهی آن ديار خواهد شد. اما نکته ای ديگر و آن اينکه چرا بعد از ادامه تحصيل باز نمی گردد، از نظر من بيشتر حائز اهميت است. شايد دليل عمده آن را هم بايد در دانشگاههای داخل و وضعيت اعضای هيات علمی جستجو کرد. آنها که از نزديک دستی برآتش دارند خوب می دانند که در حال حاضر چه باحاظ معنويات ونيازهای عاطفی و انسانی و چه بلحاظ مسائل مادی استادان دانشگاهها در موقعيت مناسبی قرار ندارند . اصولا آنها هم که بيشتر با تحقيق و مطالعه و کار علمی سروکاردارند از موقعيت نامطلوب تری برخورداند . اصولا درحال حاضر نمی دانم وضعيت آنان را باکدام قشر يا گروه اجتماهی می توان مقايسه نمود. شايد پاسخ در اين باشد که بواقع در حال حاضر دانشگاه و دانشگاهی و محقق در چه وضعيتی قابل بيان است که او را بتوان از يک محيط علمی ، پژوهشی جدا نمود و به ايران آورد. اصولا آيا می تواند از يک امنيت شغلی ، عاطفی ، اجتماعی و بالخره حداقل های مادی - برای رفع نيازهائی چون مسکن ، اتوموبيل و...- برخوردار شود و با فراغ بال به امور علمی بپردازد . من مطمئن هستم هم اينک بسياری از آنان در عشق اين ديار غوطه ورند اما آنچه اهميت دارد ، آنکه عشقی را هم دردرون آنان با تامين امنيت روانی بايد پديد آورد تا احساس نکند اگر وضعيت دانشگاه و دانشگاهی مطلوب است ، پس استعفای وزير با آن سخن ها که می گويد ازکجای قافله است....

باز هم فردگرائی

نمی دانم يادداشت چند روز پيش را که در اين مورد نوشتم خوانديد يا نه؟ به بهانه بازی امروز تيم ملی فوتبال در مقابل کامرون و شکست در مقابل عراق ، فقط اين را می نويسم که آيا شما در اين باره فکر نمی کنيد که " فردگرائی " هنوز وهميشه درنزد ما باقی است و باقی خواهد ماند؟ براستی چگونه بايد از اين مسئله رهائی يافت؟ چه راه هائی برای اين موضوع وجود دارد؟ و....

مقايسه ايتاليائی ها با جامعه اروپا

شايد اين کليپ زيبا راقبلا ديده باشيد . فکرکردم آنرا اينجا قرار دهم تا بعد از ديدن آن کمی فکر کنيد ما به کداميک شباهت داريم ويا کمی ....

خاطره

از سيد محسن حسيني طاها دوست عزيز معلولي كه هم مصاحبه اورا و هم چندين مقاله اش را در روزنامه هاي همشهري و اطلاعات در صفحه با معلولين قبلا معرفي كرده بودم ، خاطره اي در روزنامه همشهري ديروز نقل شده كه عينا؛ در اين قسمت نقل مي كنم. ملاحظه بفرمائيد.....
يك روز با يك معلول جسمي حركتي

سلام كرد و كنارم نشست. اتوبوس به راه افتاد هنوز يك چهارراه نرفته بوديم كه خودماني پرسيد: اسمت چيه؟ محسن. اسم شما چيه؟ سعيد.
سكوتش بيش از چند لحظه طول نكشيد.
- هر روز مي ري تهران؟
- نه هر روز، هر موقع كاري دارم.
- چرا تنهايي؟ خودت مي دوني كدوم خيابان بري؟ كجا سوار شي؟ پياده شي؟
- آره
- ولي تنهايي يه وقت گم مي شي! سواد داري؟
- سواد دارم.
- چرا تو رو تنها ول مي كنند؟
- ديگه داشتم كلافه مي شدم با عصبانيت جواب دادم:
- آقا! خودم دوست دارم تنها بيام، روي پاي خودم بايستم... شما چيكار داري؟
از حالت صورتش مشخص بود كه حرفم را نفهميده چند بار حرفم را تكرار كردم ولي به خاطر عصبانيت مشكل تكلمم زياد شده بود. رويم را سمت پنجره برگرداندم و سعي كردم آرامشمم را از دست ندهم.
در فكر خودم غرق بودم كه گفت وگوي سعيد با مسافر ديگري مرا به خود آورد.
- عجب مادر و پدر بي خيالي... ولش مي كنند به امان خدا!
نتوانستم بي احترامي به پدر و مادرم را تحمل كنم، صدايم بلند شد: آقا فضولي؟ چيكار داري؟ توجه چند نفر به من جلب شد. مي دانستم حرفم را نفهميده اند.
سعيد سعي كرد آرامم كند: با تو نبودم با تو نبودم. داشتيم حرف ديگه اي مي زديم دوباره رويم را برگرداندم. دلم براي پدر و مادرم سوخت. بنده هاي خدا! اين همه زحمت كشيده اند و مرا به اينجا رسانده اند، آخر سر جامعه اينگونه در موردشان قضاوت مي كند. آخه مگه خون كرده اند يك عمر با من بيايند و بروند!
چند دقيقه بعد دوباره سعيد پرسيد: امام رضا رفتي؟ برو شفا مي ده، خوب مي شي.
چاره اي جز گفتن «باشه» نداشتم. هر چند دلم مي خواست مي توانستم خوب حرف بزنم و با او درباره شفا صحبت كنم. شفا دست خود انسان است مثلاً خود من تا پنج سال پيش خيلي بدتر بودم. اما يك بنده خدايي در من حالتي بوجود آورد كه در اين پنج سال خيلي بهتر شدم. دلم مي خواست با سعيد درباره فلسفه اومانيسم و اگزيستاليسم و اراده بي نهايت انسان حرف بزنم اما مي دانستم كه او نمي فهمد نه حرفم را نه منظورم را و مثل هميشه كه به خاطر كمبود انسان هاي فهيم سكوت مي كنم، سكوت كردم.
عوارضي را رد كرديم. نگاهي به ساعتم كردم كه سعيد پرسيد: ساعت هم بلدي؟
از طرفي خنده ام گرفت و از طرفي عصباني بودم كه چرا مردم اين قدر ظاهر بينند. برخلاف ميلم مجبور شدم خودنمايي كنم. دفتر شعرم را از كيفم در آوردم و گفتم:دارم مي رم شب شعر.
سعيد دفتر شعرم را ورق زد و بدون هيچ حرفي آن را پس داد.
موقع پياده شدن بود. خوشحال بودم كه از سئوالها و عيب جويي هاي سعيد خلاص شده ام. اما اين فكر نگرانم مي كرد كه اگر هنگام برگشت سعيد ديگري كنارم نشست، چه كار كنم.
سيد محسن حسيني طاها

چهارمين جشنواره ورزشي معلولين وجانبازان


اين يادداشت را ديشب قصد داشتم بنويسم كه متاسفانه بعلت مشكلي كه در كامپيوتر ايجاد شد ميسر نگرديد. ديروز توفيقي داشت كه در مراسم افتتاحيه جشنواره ورزشي معلولين وجانبازان شركت كنم. حتما در خبر ها هم ديديد و از تلويزيون هم مشاهئه كرديد. مراسم خوبي بود كه مهمترين نكته آن حضور بيش از شش هزار معلول وجانباز ورزشكار از سراسر ايران است. آنطور كه برخي از دوستان همكار مي گفتند تعداد بسياري از عزيزان هم امكان حضور پيدا نكردند و الا تعدا بسيار بيش از اينها مي شد. به هر صورت بايد گفت كار بزرگي در حال انجام است كه بواسطه حضور عاشقانه برخي از دوستان اين كار عملي شده است . هرچند ممكن است برخي امكانات و شرايط رفاهي بقدر كافي مهيا نباشد و سختي هاي زيادي هم فرارو قرار دارد ولي روحيه والا و بزرگمنشانه معلولان وجانبازان مشكلات را حل خواهد كرد. از نكات مهم تجمع ديروز حضور رياست محترم جمهوري و سخنان ايشان بود كه موجب خوشحالي ورزشكاران شد. همچنين ميهمانان ويژه اي از كميته بين المللي پاراالمپيك و بويژه رياست آن حضور داشتند كه مي تواند در گسترش برنامه هاي ورزشي معلولان در ايران موثر ياشد.

لودويک وان بتهوون

در وبلاگ " مشاهير " زندگی نامه مختصری از " لودويک وان بتهوون " آورده شده است . با توجه به اينکه او از سن 33 سالگی احساس ناشنوائی کرد ولی به کار خود ادامه داد و بسياری از آثار برتر او مربوط به همين دوران است. برای مطالعه آن می توانيد اينجا کليک کنيد.....

رد پای خداوند

هيچ به رد های فراوانی که از خداوند بر صحنه گيتی حاری و نمايان است انديشيده ايد. تصور می کنم بسياری از اوقا ت همجون ماهی که چيزی بنام آب نمی شناسد، ماهم دراين دريای بيکران اين نشانه ها را در نمی يابيم. بسياری از نويسندگان و هنرمندان همواره در تلاشی استثنائی سعی در نمايش و بيان آن داشته اند. گاه اين تلاش، موقعيتی بواقع ارزشمند را پديد می آورد که می تواندبسيار جذاب ومحرک باشدو باعث شود تا انسان بسوی تحولی در زندگی خود حرکت کند. در برخی مواقع نيز احساسی عميق و شور و اشتياقی خاص در انسان را موجد می شوند. ديرروز نامه ای را دريافت کردم از دوست عزيزی که دريغم آمد توصيه اش را برای قراردادن آن در وبلاگ عمل نکنم. تصوير آنرا در اين جا می گذارم باشد که شما هم محظوظ شويد....

خود بينی و فردگرائی

در طول چند روز گذشته بواسطه برخی تعميرات ساختمانی حداقل با سه تيپ مختلف از افرادی که در امور ساختمانی مشغول فعاليت هستند روبرو بودم. نخست دونفر از نقاشان ساختمانی بودند که قرار بود محلهائی را رنگ بزنند. خب در طول کارانتقاداتی را که می توانستند در مورد فعاليت نقاش قبلی که حداقل 7 سال از عمر کارش می گذشت عنوان کردند. و اينکه خلاصه خوب کار نشده ، زيرسازی آن مشکل دارد و بايد چنين و چنان کار می شد. نوبت رسيد به گروهی که می بايد قسمت هائی از آن محل را به زيور کاغذ ديواری می آراستند . خب اينها هم معمولا در کار نقاشی هم ورود دارند وحتما" خود را صاحب نظر می دانند. در حين کار چند بار صحبت همين نقاش چند روز قبل پيش آمد که ای وای اين چگونه رنگ زدنی است و چرا فلان کاريا بهمان عمل را انجام نداده و کار خوبی انجام نشده است.بعد از آن نوبت به يک نصاب رسيد که برای کنار ديوار ها قرنيز چوبی نصب می کرد. تصور می کنيد چه گفت . چند نقطه از کاغد ها که نصب شده بود را نشان می داد و گفت :" بايد بگويم که بخوبی کاغذ ها را نصب نکرده اند و بايد ابتدا چه می کردند و بعد هم چه و...". اما آنچه من می ديدم اين بود که همه آنها حق داشتند وحق هم نداشتند ؛ بدين صورت که درست است که اشکالاتی وجود داشت اما دوستان به اين نکته نمی نگريستند که مگر اين نقاط چند درصد از کل ماجراست. به هر صورت در کار بهترين نمونه اين افراد هم می توان ايراداتی قرار داد ، اما مهم اين است که ميزان ايرادات چه مقدار است و آيا اساسی هستند يا خير؟ خب اين وضعيت و رفتار نه تنها در بين اين اقشار از جامعه به وفور ديده می شود بلکه اگر کمی دقت کنيم در بين دوستان تحصيلکرده هم فراوان است. هرگز يادم نمی رود که بارها شاهد بوده ام در کلينکهای مختلف که دوستان در مورد نوع تشخيص و درمان های انجام شده از سوی پزشک و يا درمانگران مختلف چگونه قضاوت کرده اند و در حضور بيمار کل اقدامات انجام شده را نفی کرد اند. به نظرم می رسد اين رفتاری بدور از شان انسانی و مغاير نظام فرهنگی جامعه است و می بايد تلاش کنيم تا انرا از صحنه زندگی خود و جامعه بزدائيم. نقطه کليدی در اين ماجرا همانا خود بينی و عدم تحمل نظرات و کارهای ديگران است . بايد با سعه صدر و گشاد هروئی با کارهای افراد برخورد کرد و در صورت نياز به انتفاد و نه تخطئه پرداخت . و چنين باد...

...می گويند اعتبار نداريم. همين!!!


آقای زرين رستمی وند را از زمانی که در بهزيستی بودم می شناسم. از روزنامه نگاران خوب موسسه ايران هستند. ديروز کار جديدی از ايشان ديدم که اختصاص داشت به بررسی نظرات مردم در هفته بهزيستی در مورد سازمان بهزيستی مسائل آن. کار بصورت فراخوان انجام شده بود و افراد مختلف از جمله معلولان و خانواده ها و ارائه دهندگان خدمات توانبخشی بدانان هم نظراتی را ابراز کرده بودند که خواندنی است. مطلب را تحت عنوان "...می گويند اعتبار نداريم. همين!!! "بخوانيد....

درگذشت استاد سلطانی

ettelaat
پدرمددكاري ايران درگذشت.
استاد علي اصغر پاكدل سلطاني پدر مددكاري ايران روز يكشنبه دار فاني را وداع گفت.
استاد سلطاني سالهاي متمادي در جهت خدمت به مددجويان كشور و تعليم و تربيت صدها مددكار اجتماعي تلاش چشمگيري به عمل آورد تا اين كه سحرگاه روز يكشنبه هنگام خروج از كتابخانه شخصي اش دچار ايست قلبي شد و لحظاتي پس از انتقال به بيمارستان جان سپرد. از اين استادگرانقدر مقالات و تأليفات گوناگوني به جا مانده كه همواره مورد استفاده دانش آموختگان اين رشته قرار داشته است.
به سهم خودم اين ضايعه اسفناک را به جامعه علمی و نيز کليه مدکاران و همکاران تسليت می گويم وبرای ايشان رحمت و مغفرت وبرای خانواده محترم ايشان صبرو اجر از خداوندمتعال خواستارم.....

نخستين كنگره سراسري سازمانهاي غيردولتي معلولان

هفته گذشته با خبر شدم که دفتر مراکز غيردولتی معاونت توانبخشی سازمان بهزيستی گردهمائی خوبی را برای انجمن ها و گروه های غيردولتی معلولان تشکيل داده است. دعوتی هم بعمل آمد که متاسفانه بعلت دير بودن !! آن امکان شرکت نيافتم .خب کار بسيار ارزنده ی است و بويژه ديروز شنيدم که در برخی از سخنرانی ها از استادان برجست های هم دعوت شده بود و مطالب خوبی هم عرضه شده که اميدوارم مورد استفاده عزيزان در انجمن ها قرار گيرد. منتها بازهم همان ضعف هميگی در بين دوستان وجود داشته است و آن اينکه هنوز هم برخی از آنان تمام توجه خود را به بهزيستی و کمک های آن متمرکز می کنندو اين را من هم بارها بدانها تذکر داد ه بودم که راه برون رفت از وضعيت منفعل کنونی در انجمن ها ، کسب اعتماد بنفس و اتکاء به خود است . البته اين نبايد بدان معنا گرفته شود که انجمن ها بايد راه را برای ورود افراد عادی ولی ياور خود ببندند. اين از آن تفکرات نامناسب است که نتيجه مثبتی هم بدنبال نخواهد داشت. ولی شايد اگر به عملکرد موفق بعضی از انجمنها نگاهی انداخته شود و کارائی و نحوه کسب موفقيت آنا نرا با دقت بنگرند ، حتمابرای آينده انجمن خود راه حل های مناسب خواهند يافت. نکته ديگر آنکه اعضای هيات مديره های انجمن ها بواقع بايد بدور از پرداختن به مسائل موشکلات شخصی خود وبرخی دوستان نزذيک به کل و کسب حقوق تمامی اعضای جامعه خود فکر کنند که متاسفانه در برخی موارد - که کم هم نبوده اند- پرداخت به اينگونه مسائل آنانرا از درگير شده در مسائل اساسی بازذاشته است که حتما بايد مورد توجه و بازنگری قرار گيد. توصيه آخر هم به دفتر امور مراکز غيردولتی ، و آن اينکه بر توسعه اينگونه فعاليت ها و برقراری کارگاههای آموزش برای توانمند سازی انجمن ها همت بيشتری داشته باشد تا در نهايت سود اين فعاليت ها در بهبود وضعيت زندگی اجتماعی معلولان نمود پيدا کند....


روزنامه همشهري امروز صفحه معلولين خود را به چند مطلب اختصاص داده است. دنباله مطلب هفته گذشته تحت عنوان " بگذاريد زندگي کنند " که به مسئله توانبخشي حرفه اي پرداخته است و يک مقاله جديد که باز هم در مورد توانبخشي نابينايان است . يک خبر هم دارد و آن اينکه " بسياري از شهر وندان تهران يدچار کاهش شنوائي شده اند". خب مطلب بسيار مهمي است که متاسفانه در هياهوهاي مختلفي که در شهر تهران و جود دارد به فراموشي سپرده شده است و کسي براي آن چاره اي نمي انديشد ، مثل بسياري از موضوعات ديگر که سرشته آنها از دست دست اندرکاران خارج شده و زماني هم براي باز يافتن آن متصور نيست.

حل مسئله

امروز در قسمت سخن روز سايت اصلی خودم جمله ای داشتم از مازتين لوترکينگ.اصل جمله اين بود: " همه پيشرفت ها ، ناپايدارند وراه حل يک مسئله ما را با مسئله ديگری روبرومی سازد. مارتين لوترکينگ " جمله بسيار جالبی است واز اين فرصت خواست استفاده کنم وبه مبحث روش تحقيق اشاره کنم.دوستانی که درس روش تحقيق را با من داشته اند می دانند که هميشه بعنوان آغاز يک تحقيق از طرح يک پرسش در ذهن شروع کرديم وسوالی که برای محقق مطرح است وبدنبال پاسخ برای آن می گردد و تا جواب آنرا نيافته است از پای نخواهد نشست . اما دوستا ناکر به نتايج پژوهشها که معمولا به صورت مقاله يا پايآن نامه و گزارش تفصيلی منتشر می شود مراجعه کنند با مبحثی روبرومی شوند که محقق بعد از اتمام کار تخقيقی خود بع ارائه پيشنهاداتی برای محقيقن بعدی و يآ به تعبيری برای تحقيقات بعدی می پردازد و اين درس همان چيزی است که آقای کينک بدان اشاره می کند . تجربه من در راهنمائی و مشاوره پايآن نامه های مختلف نيزچز اين نبوده است که محققين دانشجو بعد از یافتن راه حل مسئله و پرسش خود به سراغ سوالات بعدی رفته اند و يا سوالات به او هجوم آورده است. البته يک اشکال کوچک در اينجا وحود دارد وآن اينکه چنانچه محقق ما امکانی برای انجام تحقيات بعدی نداشته باشد متاسفانه همه آن سوالات جديد بزودی به فراموشی سپرده خواهد شد و منشا اثری نخواهد بود که متاسفانه در بيش از 80 درصد موارد چنين است. هرچند در برخی موسسات پژيوهشی سراغ دارم که محققين بخوبی بدنبال حل يک مسئله ، راه را برای روبروشده با مسئله جديد هموار ديده و اقدام به اجرای طرحهای جديد می کنند. اميد است فضای پژوهشی در دانشگاهها و بويژه گروههای تحصيلات تکميلی هم اين چنين شوند...

پزشک خانواده

خب هم خواستم اين وبلاگ را که يکی از پزشکان عمومی زحمت نوشتن آنرا می کشند معرفی کنم و هم اينکه مطلبی در مورد" چرا فرزند معلول ؟ " نوشته اند که تصور می کنم می توانستند بيشتر توضيح دهند . دو مشکل هم بود که يکی اينکه علت 98% معلوليتها را ناشناخته گفته اند که تصور نمی کنم چنين باشد و ديگر اينکه معلولان را چهار ميليون گفته اند که اگر منبع را هم می گفتند بهتر بود....

تسليت

شهادت بانوی بزرگ اسلام،حضرت فاطمه زهرا(س) را تسليت عرض می کنم.

تفسير شخصيت


روزنامه جام جم امروز مطلبی دارد درمورد شخصيت وتشخيص آن از طريق انتخاب تصاوير . چند تصوير مشخص- تصاوير بالا - را نگاه می کنيد وسپس با مراجعه با تفسيری که موجود است به وضعيت شخصيتی خودتان پی می بريد. می توانيد در اينجا امتحان کنيد....